بر درخت اقاقيا تكيه ميدهي ---و برگها مي ريزند--- برگها كوچك و زرد پناهت ميدهند ---ابرها مي آيند و تو بارانها را خواهي ديد ---و پنجره هايي كه هر روز با حجم تنهـايي آدم ---شكلي دوباره مي گيرند ---با شانههاي خميده تكيه ميدهي و نگاه ميكني ---صداي تابي كه آرام، ميآيد و ميرود --ميآيد و ميرود.... كودكي تاب خورده است و رفته است ---با گيسواني لرزان در باد....و تو ---تو هنوز نگاه ميكنـي به رد گامهايي كه بر شنها دويده اند-- بر شنها ميدوي امَا،امَا كودكي باز نمي گردد!!! بر درخت اقاقيا برگي نمانده است..........
۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر