۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

زندگی

زندگی شاید //یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد// زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد //زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد// زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی //یا عبور گیج رهگذری باشد //که کلاه از سر بر می دارد//و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر)) //زندگی شاید آن لحظه مسدودیست// که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد //و در این حسی است //که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت// در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست دل من //که به اندازه یک عشقست //به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد// به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای// و به آواز قناری //که به اندازه یک پنجره می خواند //

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر